بسم رب النور


گاهی احساس غریبی داری، احساسی که نمی‌دانی از کجا و چرا بوجود آمده‌است فقط الان در وجودت می‌لولد و اذیتت می‌کند و حس یک کمبود را در تمام وجودت می‌اندازد. کمبودی که چاره‌اش را هرچه در زندگی امروزی جستجو می‌کنی نمی‌توانی پیدایش کنی. هرچه فیلم می‌بینی، تفریح می‌کنی یا در فضای مجازی گشت‌وگذار می‌کنی بازهم فایده‌ای ندارد. حتی اگر بتوانی از فکرهای قبل از خوابیدن هم خودت را خلاص کنی و بخوابی بازهم اولین لحظه‌ای که بیدار شوی سنگینی خلاء درونت را حس می‌کنی. سنگینی که حتی نمی‌گذارد از رختخواب برخیزی و به دنبال کارهایت بروی؛ خسته در رختخواب با خود فکر می‌کنی شاید عقب‌افتادگی کارها دلیل این حال عجیب باشد ولی حتی زمانی که به دنبال کارهای عقب‌افتاده‌ات هم می‌روی بازهم فکرت درگیر است و جسمت به کار نمی‌رود. 
 
این یک قسمت خالی از قلبت نیست؛ این تمام قلبت است که با وجود پر بودن از آدم‌ها خالی است. تمام کسانی که  قلبت هستند را مرور می‌کنی تا شاید کمبود طنین صدای یکی از آنها تو را به این روز انداخته‌است. همه را که بررسی کردی بازهم می‌بینی چیزی دست‌‌گیرت نشده‌است. حتی آن دوستانی که همیشه با آنها در ارتباط بودی دیگر به چشمت نمی‌آیند، حتی فکر آن دوستت که عزیزترین است هم افاقه‌ای نمی‌کند. با این حال ارتباطی با آنها برقرار می‌کنی تا شاید مرهمی شوند اما صد حیف که نتیجه‌ای جز پشیمانی ندارد.. با این که می‌دانی بی‌فایده است ارتباط با خانواده را وارسی می‌کنی و عیبی در آن نمی‌بینی؛ این حال متفاوت‌تر‌ از احوالات جوانی است. این حس بیشتر از کمبود ارتباط با احد‌الناسی است. 

این حس، کمبود ارتباط با چیزی فراتر از هرچیز است. کمبودی که حسش می‌کنی ولی نمی‌توانی رفعش کنی، چرا که خطاهایت تو را به زنجیر کشیده و غفلت‌هایت تو را دور کرده‌است و زمانی هم که گمشده‌ات را می‌یابی نمی‌توانی این مسافت دور را با دست‌ و پای به زنجیرکشیده طی کنی. آن موقع است که هیچ نمی‌یابی جز خواندن کلماتی از گمشده‌ات، جز گریه در تاریکی نیمه‌شب؛ و چه زیبا می‌شود زمانی دل‌شکسته اشک می‌ریزی، مضطرب می‌خوانی، غمگین صدایش می‌زنی و می‌شنوی:

 

إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ 
مگر کسى که ستم کند؛ سپس بعد از بدى، کار خوبى را جایگزین نماید. همانا که من بخشنده‌ى مهربانم.
النمل ۱۱