به نام خدا
رسیدم؛ دری بزرگ، دیوارهایی تزیین شده به جملاتی زیبا و چند درخت مقابلهشان. دقیقا مثل همان عکسی که در اینترنت از دبیرستان دوره اول ناصر مشهد دیدهبودم. باید اواخر زنگ اول میبود اما درِ مدرسه بستهبود. کمی هول شدم که حالا چگونه بروم داخل؛ به هرحال اولین روزی در عمرم بود که میخواستم به عنوان دانشجومعلم برای گذراندن کارورزی به مدرسهای بروم و اندکی استرس طبیعی بود. آیفونی تصویری با دو دکمه را کنار در دیدم؛ شانسی دکمه اول را زدم و چندثانیه بعد در باز شد.