از دوستم خداحافظی کردم و به سمت خانه روانه شدم. پنج دقیقه‌ای راه رفتم تا به نیمه‌ی مسیرم رسیدم. از کنار مغازه‌ها می‌گذشتم که صدای آهنگ پاپی من رو به خودش متوجه کرد؛ منبع صدا در مسیرم بود.

راهم را ادامه دادم تا به آن رسیدم، ماشینی در مقابل مغازه‌ای که کار نصب سیستم‌های صوتی خودروها را انجام می‌‌داد در حال پخش آن آهنگ بود و چند جوان خوش‌تیپ کنار آن ایستاده بودند. قصد کردم به آهنگ بیشتر توجه کنم تا محتوایش رو بررسی کنم برای همین گریبان به جیب فرو بردم و به تفکر مشغول شدم؛ اولین فکری به سراغم آمد این بود که «من الان اینجا چکار می‌کنم؟» جواب ساده‌ای داشت؛ قصد کرده بودم به مجلس عزاداری بروم هرچند که موفق نشدم. این سوال و جواب ساده و لباس مشکی‌ام یادم آورد که فردا شهادت امام رضا (علیه‌السلام) است.

لحظه اول از خودم و از اون جوان‌ها بدم آمد که چرا شب شهادت من به جای شنیدن صدای روضه باید صدای آهنگ نسبتا شادی را بشنوم! خواستم بی‌تفاوت بگذرم که ناگهان  فکری سراغم  آمد: شاید آن جوان‌ها هم حواس‌شان نیست که فردا شهادت است.
یک قدمی از ماشین گذشته‌بودم که برگشتم و به نزدیک‌ترین جوانی که کنار آن ایستاده‌بود شهادت امام رضا (علیه‌السلام) را تسلیت گفتم. گفت‌وگوی صمیمی دو جمله‌ای ما کمتر از پنج ثانیه طول کشید. راهم را ادامه دادم؛ پنج ثانیه‌ای نگذشته‌بود که به درخواست یکی از جوان‌ها صدای آهنگ را قطع کردند و آرامش را به خودشان، همسایگان و رهگذرانی چون من هدیه کردند.